نقد قسمت ششم فیلم جیغ؛ جیغ نه چندان بنفش
نویسنده محمدرضا مقدسیان اصولا در جهان سینما کمتر فیلمی در گونه وحشت و به طور ویژه در زیرگونه اسلشر، میتوان یافت که مقبول نگاه دقیق و موشکافانه مخاطبان، منتقدان و جشنوارهها قرار گرفته باشد. این مسئله به چه دلیل رخ میدهد؟ آیا پای مخالف و پس زدن ماجرای ترس و وحشت در سینما در میان […]
نویسنده محمدرضا مقدسیان
اصولا در جهان سینما کمتر فیلمی در گونه وحشت و به طور ویژه در زیرگونه اسلشر، میتوان یافت که مقبول نگاه دقیق و موشکافانه مخاطبان، منتقدان و جشنوارهها قرار گرفته باشد. این مسئله به چه دلیل رخ میدهد؟
آیا پای مخالف و پس زدن ماجرای ترس و وحشت در سینما در میان است؟ خیر. آیا پای پرداختن به مسئله خون و قتل و خونریزی به طور خاص در زیرگونه اسلشر در میان است؟ خیر. دلیل بسیار سادهتر از اینهاست. ماجرای غیر برجسته شدن فیلمهای ژانر وحشت و به طور خاص زیر گونه اسلشر مربوط به کم اهمیت شدن ساختار فیلمنامهنویسی و دقت نکردن به قواعد شکلگیری روابط علی و معلولی و جا نیفتادن اصل احتمال و ضرورت در جهان منطقی خود داستان است.
از ابتدای شکلگیری این گونه سینمایی اصل و اساس بر سرگرمی و ایجاد تب و تاب هیجانی و ترس در مخاطبان در سالن سینما بنا شده است. البته که سرگرمی و ایجاد هیجان در مخاطب یکی از اصول زیربنایی صنعت سینما محسوب میشود. اما در گونه سینمایی وحشت و دلهره این بخش از ویژگی سینما به عنوان محور تعریف شده و پرداختن به زیر و بم فیلمنامهنویسی دقیق و منسجم و در هم تنیده و توجه به فهم و دانش مخاطب و دست کم نگرفتن آن مرحلهای فرعی محسوب میشود.
در طول تاریخ سینما کمتر فیلمی در حوزه وحشت سراغ داریم که ماندگار شود و وزنی همچون «تلالو» استنلی کوبریک یا «فرزند رزماری» یا «مستاجر» رومن پولانسکی و مجموعههای ژانر وحشت آلفرد هیچکاک پیدا کند. جالب آنکه ماندگار شدن فیلمهای نام برده شده به دقت نظر کارگردان و دست کم نگرفتن جهان فیلمسازی و فهم مخاطب بوده است. غالب فیلمهای این گونه سینمایی روی نیاز خودآگاه یا ناخودآگاه مخاطب برای تجربه ترس و دلهره در اثر موقعیتهایی که در زندگی عادی امکان تجربه آنها را ندارد بنا شده است. تجربههایی که قطعا مواجه شدن واقعی با آنها در زندگی حقیقی احتمالا منجر به مرگ و آسیب جدی خواهد شد.
پس این گونه سینمایی بیش از بسیاری دیگر از گونههای سینمایی امیال فانتزیهای دست نیافتنی مخاطب را ارضا میکند. شاید همین امتیاز است که بسیاری از کارگردانهای فعال در عرصه ساخت فیلمهای ترسناک به ویژه زیر گونه اسلشر را از پرداختن به سر و شکل داستانگویی و البته تلاش برای دستیابی به کیفیت بالاتری از انتخاب و اجرای بازیگر غافل میکند و آنها را به کاهلی و تنبلی و سرسری پیش رفتن ترغیب میکند. گویی ارضای این میل مخاطب، کار را تمام کرده و تلاش بیشتری نیاز نیست!
قسمت ششم از مجموعه فیلمهای «جیغ» هم از این قاعده مستثنی نیست. مشکل اصلی آنجاست که این قسمت از مجموعه که نخستین آن در دهه ۹۰ میلادی ساخته و عرضه شد، به شکلی بی دریغ از هم گسیخته و پادرهواست و صرفا در تلاش است مخاطبان و طرفداران پر و پا قرص این مجموعه را دل دلی کند و با خاطرهبازی و بازی گوشیهای ساده و دم دستی سرگرم نگه دارد.
در واقع قسمت ششم از مجموعه جیغ، به شکلی علنی بیکیفیت و غیر مسنجم است و اصولا چیزی تحت عنوان ساختارمندی در فیلمنامه و توجه به کیفیت بازیها و چفت و بست داشتن رخدادها را به فراموشی سپرده است.
فیلم صرفا تلاش کرده تا با استفاده از دو بازیگر اصالتا مکزیکی یعنی «جنا اورتگا» که در سریال «ونزدی» تیم برتون خوش درخشیده و «ملیسا باررا» قاعده استفاده از اقلیتهای نژادی و قومی را رعایت کرده باشد، ماجرای گوست فیس با آن نقاب شهیرش را زنده نگه دارد، شیره جان ایده اولیه فیلمهای جیغ را بکشد و نهایت بهره اقتصادی را از آن ببرد و طرفدار و دنبال کنندگان این مجموعه را به سالنهای سینما بکشاند. این همه به معنای رو بازی کردن سازندگان قسمت ششم از مجموعه جیغ است. این ویژگیها را اگر کنار بگذاریم، فیلم هیچ ویژگی قابل اعتنایی ندارد و تماشای آن احساس پوچی و تباهی در مخاطب ایجاد میکند. پوچی و تباهی ناشی از صرف وقت تماشای اثری که برای فهم و شعور مخاطب هیچ توجهی نمیکند.
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید