بیوگرافی تراویس فیمل بازیگر نقش راگنار لودبروک در وایکینگ ها
بازیگر نقش راگنار لودبروک در سریال وایکینگ ها را تراویس فیمل بازی می کند. در ادامه این مطلب از بازیگرنیوز به بررسی زندگینامه و بیوگرافی تراویس فیمل بازیگر نقش راگنار لودبروک در سریال وایکینگ ها می پردازیم.
خلاصه بیوگرافی تراویس فیمل بازیگر نقش راگنار لودبروک
نام و نام خانوادگی : تراویس فیمل
شغل: بازیگر
کشور: استرالیا
سال تولد: ۱۹۷۹
محل تولد: ویکتوریا
قد: ۱۸۲
ثروت: ۳ میلیون دلار
زندگینامه کامل تراویس فیمل بازیگر نقش راگنار لودبروک
وی که از بازیگران مرد سینما و تلویزیون جهان است در سریال وایکینگ ها بسیار درخشیده است. تراویس فیمل فعالیت حرفه ایش را از سال ۲۰۰۲ آغاز کرده است.
این بازیگر در فیلم تارزان بدر سال ۲۰۰۲ بازی کرده است.در این مدت او در آثاری هم چون آزمایش ، برتری ، عاج ، وارکرفت و مدار ۴۱۴ ایفای نقش کرده است.
تحصیلات تراویس فیمل
بازیگر نقش راگنار لودبروک پس از گذران دوران دبیرستان به دانشگاه عالی ملبورن رفت اما به تحصیل خود در این دانشگاه ادامه نداد.
جوایز و افتخارات تراویس فیمل
او تا کنون نتوانسته موفقیتی را در جشنواره های مختلف بین المللی کسب کند.
در سال ۲۰۱۳ به خاطر بازی در سریال وایکینگ ها در جشنواره IGN نامزد شد اما موفقیت آمیز نبود.
اینستاگرام تراویس فیمل
فیمل در اینستاگرام حدود 2.5 میلیون دنبال کننده دارد. آدرس اینستاگرام تراویس فیمل https://www.instagram.com/travisfimmel_es/?hl=fa است.
تراویس فیمل با نقش راگنار لودبروک در وایکینگ ها
داستان مجموعه دربارهٔ راگنار لودبروک (با بازی تراویس فیمل)، یکی از قهرمانان باستانی اسکاندیناوی در عصر وایکینگها است.
راگنار، که یک وایکینگ کشاورز است، برای اولین بار پیشنهاد حمله به غرب و انگلستان را مطرح میکند، و همراه برادر جنگجوی خود، رولو (کلایو استندن)، و همسرش لاگرتا (کاترین وینیک)، که یک سپربانو است، به آنجا سفر میکنند.
معمولاً وقتی بحث بیرحمی فیلمنامه آثار مختلف میشود، همه از سریال بازی و تخت سخن میگویند اما در سال ۲۰۱۴، جایزه بیرحمترین قسمت یک سریال باید به وایکینگ ها داده میشد.
برای نمایش سختیهای زندگی به عنوان یک وایکینگ و شرایط زندگی آنها، در قسمت “عقاب خونی” (Blood Eagle) شاهد مرگ آرام، دردناک و بیرحمانهی یکی از شخصیتهای مثبت به نام “جارل بورگ” هستیم.
بیشتر صحنههای این سریال در محیط های طبیعی فیلمبرداری شده است. محل مورد علاقه تولیدکنندگان نیز روستای “ویکلو” در ۱۰۰ کیلومتری دابلین، پایتخت ایرلند، است.
سازندگان برای فیلمبرداری صحنهای که فتح پاریس شرح داده میشود، فضاسازی و محیط مصنوعی خاصی در نظر گرفته بودند. در طول فیلمبرداری، صدها بدلکار آتش گرفته بودند تا فروپاشی یک قصر با شکوه هرچه تمامتر به دید مخاطب برسد.
دین و مذهب نقش بسیار بزرگی در خط داستانی وایکینگ ها بازی میکند. ایمان رگنار تأثیر بهسزایی در شکلگیری شخصیت او داشته است و ارتباط با یک راهب مسیحی و زیر سؤال قرار دادن عقاید مردم اسکاندیناوی از دلایل مخالفت بعضی از افراد با اوست.
کاراکتر های زنی که در این سریال وجود دارند به اندازه مرد هایشان قوی و تنومند هستند. آنها در غارتهای قبیلهشان در خط مقدم دیده میشوند و زنان نگهبان نیز بر اساس افسانههای کهن اسکاندیناوی ساخته شدهاند.هرچند این سریال مرجعی موثق و تاریخی ندارد و بسیاری از شخصیتهای آن حتی خود شخصیت راگنار لودبروک نیز وجودشان بصورت مستند ثابت نشده است.
اما تماشای آن اطلاعاتی جالب از شیوهی زندگی و دغدغههای اقوام وایکینگ در اختیارتان قرار میدهد که بسیار جالب و قابل تامل است.اگر بخواهیم سریال وایکینگها را به شکل مفصل و از فصل اول آن مورد بررسی قرار دهیم،مطمئناً مطلبی طولانی و شاید برای برخی خستهکننده خواهد شد.
اما برای آشنایی بهتر کسانی که تابحال موفق به دیدن سریال نشدهاند.بد نیست که مروری کوتاه به فصلهای اول تا پنجم سریال داشته باشیم.
البته سعی میکنیم که از پرداختن به جزئیات داستان و اتفاقات مهم آن خودداری کرده و تنها اطلاعاتی کلی درباره سریال و شخصیتهای آن به شما میدهیم.
در سه فصل نخست سریال حوادث و وقایع داستان حول محور کاراکتر راگنار لودبروک میچرخد.
در این فصول،سریال چه از لحاظ محتوایی و چه از لحاظ کیفیتی بسیار بالاتر از فصلهای بعدی قرار دارد.
مایکل هرست خالق و نویسنده سریال به شما اجازه میدهد که به آرامی با شخصیتهای داستان آشنا شوید و روابط میان آنها بخوبی درک کنید.
این همان چیزیست که باعث میشود شما علاقهی خاصی به شخصیتهای اصلی سریال در این سه فصل پیدا کنید و تماشای سریال برایتان لذتبخش گردد.
در این سه فصل از اتفاقات دراماتیک گرفته تا جنگهای بزرگ و کوچکی که وایکینگها در آن شرکت میکنند با ظرافت و دقت خاصی طراحی و اجرا شدهاند.
درواقع همهچیز از ریتم منحصر بفردی برخوردار است،نه آنقدر اتفاقات سریع و پشت سرهم میباشد که شما گیج و سردرگم شوید و نه آنچنان کند و بیهیجان که اشتیاقتان برای دنبال کردن داستان را از دست بدهید.
در فصل چهارم سریال مسیری جدید را در پیش میگیرد که بنظر میرسد سیاستهای شبکهای و البته مادی تاثیر زیادی بر این روند داشتهاند.
در فصل چهارم به یکباره تعداد قسمتهای سریال دوبرابر میشود و شخصیتهای زیادی به داستان اضافه میشوند.
شاید عدهای این را برای پیشروی داستان امری حیاتی و مهم بدانند اما به شخصه ریتمی که سریال در فصلهای قبلیش داشت را بیشتر ترجیح میدهم. البته اتفاقات این فصل نیز بسیار زیبا و خلاقانه به تصویر کشیده شده است و شاهد صحنههای بیادماندنی و همینطور دیالوگها و نقشآفرینیهای دیدنی از بازیگران سریال و در راس آنها “تراویس فیمل” دوستداشتنی هستیم.
در فصل پنجم در کنار دنبال کردن سرگذشت پسران راگنار که هرکدام از آنها به نوعی درگیر کشمکشهای روحی و دنیوی خودشان میباشند.
داستان فلوکی دوست قدیمی و وفادار راگنار و یکی از خاصترین وایکینگها را نیز دنبال میکنیم.
شاید بتوان گفت این بخش از سریال از لحاظ معنوی بودن و مفاهیمی که به آن میپردازد، از پربارترین و عمیقترین بخشهای سریال است.
باید اعتراف کرد که “مایکل هرست” نویسندهی بسیار باهوش و ماهری میباشد.
او بخوبی میداند که نباید داستانش را بر پایهی شخصیتهایش تعریف کند و برای همین شخصیتها را در مسیر اتفاقات داستان قرار میدهد. این بدان معناست که سریال وابسته به یک یا دو شخصیت کلیدی نمیباشد و با حذف مهمترین شخصیتهایش نیز میتواند داستانش را با قدرت و تمرکز قبلی پیش ببرد.
البته در فصل ششم سریال نبود یک شخصیت اصلی قدرتمند و جذاب همچون راگنار بیشتر از قبل احساس میشود.
هرچند این موضوع ربطی به داستان و فیلمنامه سریال ندارد، زیرا خلق شخصیتی کاریزماتیک و پراُبهت همچون راگنار در وقت اندک باقیمانده کاری بسیار دشوار میباشد.
در نیمهی اول فصل ششم و پایانی سریال خبری از جنگهای بزرگ (البته بجز قسمت آخر) و لشگرکشی و فریبکاری نیست.
درواقع هرچه داستان به پایانش نزدیکتر میشود بر مفاهیم عمیقتری و بزرگتری اشاره میکند. به همین ترتیب شخصیتهای داستان نیز با بالا رفتن سنشان به پختگی و وقار رسیدهاند.
در آخر میبینیم که وایکینگها که در ظاهر مردمانی درندهخو و یاغی هستند،در نهایت بیشترشان بدنبال چیزی جز بقا و زندگی نیستند.
اکثر آنها تنها در جستجوی زمینهای حاصلخیز برای کشاورزی و یا راهی برای داد و ستد هستند.
اما زیادهخواهی، قدرتطلبی و خونخواهی یک عده آنها را از صفحهی تاریخ محو میکند. اقوامی که به گفته برخی مورخان دربارهی خصلتها و آداب و رسومشان بسیار اغراق شده است.
سریال Vikings جزو آثار فاخر و ارزشمند تلویزیونی میباشد که طرفداران و دنبالکنندگان بسیار زیادی دارد.
ساخت سریالی با این وسعت مطمئناً کاری سخت و دشوار است.
از آن مهمتر اینکه وقتی سریالهای اینچنینی با استقبال روبرو میشود،هزینههای تولیدشان به یکباره افزایش چشمگیری پیدا میکند.
بنابراین در برخی از این دست سریالها شاهد کاهش سطح کیفی داستان میباشیم.
خوشبختانه از این اتفاق تاحدود زیادی در سریال Vikings جلوگیری شده است و فیلمنامهی قوی و داستان خوبش مانع از انحراف زیاد سریال شده است.
هرچند در طول این شش فصل داستان سریال فراز و نشیبهایی را پشت سر گذاشته است،اما یکپارچگی داستان در تمام این مدت حفظ شده است.
نقد و بررسی سریال وایکینگ ها
اگر تاکنون موفق به تماشای سریال وایکینگها نشدید،بدانید که لحظات فوقالعادهای را تجربه خواهید کرد. اگر از طرفداران سریال هستید، پس شما نیز همانند ما منتظر تماشای پایان این شاهکار هستید.
امتیاز کلی قبل از انتشار ده قسمت پایانی سریال: 90/100 (عالی)
بررسی فصل نهایی سریال (ده قسمت پایانی)
در بخش پایانی سریال وایکینگها اتفاقات باسرعت و هیجان بیشتری دنبال میشوند و همانطور که مشخص بود، قرار نیست شخصیت جدید قابل توجهی به داستان اضافه شود.
پس در نتیجه تمرکز اصلی سریال برروی کاراکترهای باقیمانده داستان از فصلهای پیشین میباشد.
امتیاز بخش دوم فصل ششم: 65/100 (خوب)
نتیجه گیری کلی سریال
در پایان میتوان گفت که سریال “Vikings” جزو محبوبترین سریالهای دنیا در دههی گذشته بوده است.
سریالی که داستانی جذاب و پر افت و خیز را از مردمان سرزمین اسکاندیناوی برایمان بازگو میکند.
داستانی از قهرمانان، افسانهها و حوادث واقعی و غیرواقعی که شما را غرق در خیالات و هیجانات لذتبخشش میکند.
بطورکلی سریال وایکینگها جزو آثار ارزشمند و محبوب تلویزیون بوده است که خاطرات زیادی را برایمان رقم زده است.
همینکه بتوان پس از به پایان رسیدن یک سریال به تماشای دوباره آن فکر کرد، یعنی پخش آن سریال موفقیتآمیز بوده است و مطمئناً سریال Vikings جزو این دسته سریالها میباشد.
راگنار لودبروک واقعیت داشت؟
در این مطلب میخواهیم به طور مفصل دربارهی راگنار لودبروک (Ragnar Lodbrok) حرف بزنیم. جنگجوی وایکینگی که در جایی بین افسانهها و واقعیت قرار گرفته و نویسندههای بسیاری در طول تاریخ از زمان قرون وسطی تا به امروز دربارهاش داستانها نوشتهاند.
از داستانهایی که با استناد بر مدارک تاریخی رنگ واقعیت به خود گرفتهاند، تا افسانههای اسطورهای و خیالانگیزی که باورمندان به وجود شخصی به نام راگنار در تاریخ را به تردید میاندازند. بعد از مرور تمامی این منابع و مدارک باستانی که صدها یا بعضا هزار سال پدید آمدنشان گذشته، بیشتر با راگنار لودبروک به عنوان یک شخصیت اسطورهای و قهرمان افسانهای آشنا میشوید و تا حد زیادی واقعیت داشتن داستانهای او را انکار خواهید کرد.
راگنار لودبروک حتی اگر افسانهای بیش نباشد هم، یک شخصیت تاثیرگذار در تاریخ داستاننویسی اروپا شناخته میشود و به قدری روایتهای مربوط به آن جذاب و شنیدنیاند که در طول سالیان دراز از او شخصیتی تاریخی ساختهاند.
راگنار لودبروک (Ragnar Lodbrok) یکی از شخصیتهای تاریخی-افسانهای نورس قدیم و مردم شمال اروپا است که طی چند سال اخیر به لطف سریال Vikings طرفداران زیادی در ایران پیدا کرده. راگنار در این سریال با هرنمایی بازیگر استرالیایی ترویس فیمل در نقش یک کشاورز معمولی ظاهر میشود که در طول چند فصل مسیر تبدیل شدنش به یک افسانهی ابدی در کنار خدایان را به نمایش میگذارد. بعد از مرگ او فرزندانش هر یک به طریقی مسیرش را ادامه دادند و حماسههایی حتی بزرگتر از افسانههای راگنار را خلق کردند.
راگنار لودبروک اما شخصیتی تنها مختص به سریال وایکینگ ها نیست. بلکه تماما با تاریخ و افسانههای وایکینگها گره خورده و طی قرنهای طولانی در دل داستانهای محلی و افسانههای تاریخی زندگی کرده است.
.از اسناد و متون تاریخی دانمارک گرفته، تا آوازها و افسانههایی از گوشه و کنار ادبیات باستانی مردم شمال اروپا. مردی که در حقیقت داستانهایش تردید بسیاری وجود دارد و خود تعریف کنندهی داستانهایش هم این را خوب میدانند. اما چه کسی میداند در پس این صفحههای کاغذی چندصد ساله چه ماجراهایی اتفاق افتاده و مسبب نوشته شدنشان چه بوده؟ چه بسیار از صفحهها نیست و نبودن چه مقدار از آنها را خبر داریم؟
حقیقتا دربارهی وجود تاریخی یا افسانه بودن راگنار نمیتوان نظر قطعی داد. باور این که یک مرد وایکینگ قدرت خداگونه داشته باشد و پادشاهیاش را خدایان رقم زده باشند دشوار و بعید است. اما جنگجوی انقلابی و داستانسازی که در روایت داستانهایش اغراق شده بیشتر منطقی به نظر میرسد. مانند رستمی که از درون زورخانههای زابل سر از جنگ تن به تن با اژدها در آورد و افسانههایش به قدری عمیق در فرهنگمان ریشه دوانده که انگار بخشی از تاریخ واقعی سرزمینمان بوده.
ماجرای راگنار هم داستان اسم بزرگی است که در گذشتههای دور سالهای طولانی روی زبانها دهن به دهن چرخیده و دربارهاش داستانها گفتهاند. نه فقط راگنار، بلکه پسران و همسران و همرزمانش هم نامهای بزرگی در تاریخ سرزمینهای شمالی اروپا دارند.
در ادامهی مطلب بیشتر دربارهی راگنار لودبروک وایکینگ افسانهای حرف میزنیم. توجه داشته باشید راگناری که در ادامه زندگیاش را با توجه به اسناد و منابع مختلف تاریخی بررسی میکنیم، لزوما شبیه راگنار موجود در سریال وایکینگها نیست.
معرفی راگنار لودبروک | که بود و چه کرد؟
راگنار لودبروک یک اسم قدیمی نورس است که املای رسمی ندارد و با تلفظهای متفاوتی مثل راگنار لاثبروک (Ragnar Lothbrok) نیز خوانده میشود. اما به طور کلی اگر بخواهیم آن را در زبانهای شمالی اروپا ترجمه کنیم، نام خانوادگی لودبروک به معنای شلوارپشمی است و اسم کوچکش هم نیاز به ترجمه ندارد. راگنار یک پادشاه افسانهای وایکینگ است که منابع بسیاری از جمله اشعار و جنگنامههای قرون وسطی لاتین دربارهی دستاوردها و پیروزیهایش در اسکاندیناوی، انگلستان انگلو-ساکسونی و همچنین نورماندی و فرانسهی امروزی سخن گفتهاند.
تمامی این منابع به اتفاق افتادن حماسههای راگنار در قرن نهم میلادی پس از میلاد اتفاق نظر دارند. اما اتفاقات گوناگون در سالهای مختلف این قرن ناآرام اروپا در سالهای مختلفی در طول قرن نهم رخ دادهاند و ممکن است منابع گوناگون در منظر ذکر تاریخ دقیق با یکدیگر یکسان نباشند.
این داستانها اغلب دربارهی ازدواجهای او با ثورا و اسلاگ (Thora و Aslaug) و همچنین پسران معروف او که تعداد زیادی دارند، روایت میکنند. پسران راگنار که در تاریخ نورس تحت عنوان رگنارسونس (Ragnarsons) شهرت بیمانندی دارند، شامل قهرمانان افسانهای میشوند که در پادشاهیها و جنگها و حماسههای وایکینگها نقش بسزایی داشتهاند. آیوار بیاستخوان (Ivar the Boneless)، بیورن آهنین (Bjorn Ironside)، سیگرد ماردرچشم (Sigurd Snake-in-the-Eye) هیتسرک و اوبه، اسامی این پنج پسر در کنار القابشان هستند.
آیا داستان سریال Vikings واقعی است؟
البته فرزندان راگنار تنها همین پنج نفر نیستند و در داستانهای مختلف اسامی بیشتری به عنوان فرزندان راگنار وجود دارند و در واقع در هیچ کجا نمیتوان این پنج نفر را در کنار هم مشاهده کرد. توجه داشته باشید که این القاب تنها مختص به سریال وایکینگها نیستند و در منابع قرون وسطی نیز این افراد با همین القاب و همچنین بسیاری القاب دیگر آورده شدهاند.
اما حضور پررنگ این اسمها در کنار همین القاب در سریال Vikings باعث شده تا عموم مردم و همچنین مورخین نیز در سالهای اخیر آنها را با همین اسمها صدا بزنند و بشناسند. دیگر عنصر معروف و پرشهرت داستانهای راگنار، ازدواج سوم او با یک جنگجوی زن افسانهای به نام راگرتا (Lagertha) است که تنها در کتاب Gesta Danorum (کردار دانمارکیها، Deeds of the Danes) آورده شده است.
این کتاب تاریخی در قرن سیزدهم میلادی توسط ساکسو گراماتیکوس (Saxo Grammaticus) نوشته شده است و به بیان جزئیات و چندوچون جوامع و مردم دانمارک قرون وسطی میپردازد. در این کتاب همچنین نام سوانلوگا (Swanloga) به عنوان یک همسر دیگر از راگنار آورده شده است که با این حساب، چهارمین همسر او محسوب میشود.
به عنوان تخیلیترین بخش افسانههای راگنار که در افسانه بودن آن نمیتوان تردید کرد، باید به جنگ پیروزمندانه او با یک اژدها اشاره کرد. با اینکه در سریال هیچ اشارهای به این اتفاق نشده، اما بسیاری از مردم در گذشته راگنار را با اژدهاکش بودن او میشناختهاند و حتی عدهای معتقدند که لودبروک لقبی است که بعد از این پیروزی و شکست دادن اژدها به او داده شده است.
علاوه بر ماجرای جنگ با اژدها، دیگر اتفاق نمادین و معروفترین داستان دربارهی افسانههای راگنار، داستان یورش بردنش به انگلستان تنها با دو کشتی است. داستانی که علیرغم ماجرای اژدهاکشی، بیشتر قابل درک است و واقعی به نظر میرسد.
راگنار تنها با دو کشتی به انگلستان حمله کرد و در نهایت به سال ۸۶۶ میلادی در نورثامبریا (پادشاهی شمال انگلستان) به بند شاه الا (King Ella) درآمد. شاه الا راگنار را به درون یک گودال پر از مارهای سمی انداخت و به این طریق او را کشت.
وایکینگها معتقد بودند که راگنار در تمام مدتی که مارها در اطرافش پیچ و تاب میخوردند و بدن او را با سم کشندهشان نیش میزدند، ذرهای خم به ابرو نیاورد و هیچ دردی را با صورتش از خود نشان نداد. همین موضوع دلیل ورود سعادتمندانهی راگنار به تالار والهالا (بهشت جنگاوران وایکینگ و سعادت همنشینی با خدایان) شد.
حماسهی راگنار در سه بخش خلاصه شده: عشق همسرانش، حماسهی پسرانش و رویای سفر به آنسوی دریاها
منبع اصلی و الهامبخش دیگر داستانها | Ragnars saga loðbrókar
شناختهشدهترین و اصلیترین منبعی که داستان زندگی راگنار و حماسههای قهرمانانهی آن را روایت میکند، کتاب نوشته شده در قرن ۱۳ میلادی در ایسلند به نام The Saga of Ragnar Lothbrok (Ragnars saga loðbrókar) است.
در ایسلند آثار ادبی بسیاری تحتالشعاع افسانهها و سرودههای حماسی وایکینگها در طول تاریخ خلق شدهاند. اوج این هنر در سالهای ابتدایی قرون وسطی باعث بوجود آمدن داستانها و حماسههای جاودان بسیاری در این منطقهی جغرافیایی از شمال اروپا شد.
حماسهی راگنار نیز یکی از همین آثار افسانهای-حماسی است که در سالهای پیش از استعمار آیسلند و از سال ۹۸۰ میلادی به بعد جریان دارد. این کتاب در قالب نوشتاری ژانر fornaldarsogur نوشته شده و مثل دیگر آثار ادبی در این دسته، ساختاری خطی و چندقسمتی دارد. داستانهای این ژانر برخلاف دیگر سبکها که حماسهی خود را در قالب یک داستان با آغاز و پایان مشخص روایت میکنند، روندی خطی، طولانی و چندقسمتی مثل سریالهای تلوزیونی دارند.
حماسهی راگنار از آن دسته حماسههای بااصالت وایکینگی است که شخصیتهایش ارتباط عمیقی با اسطورهها و خدایان دارند. اینگونه داستانها معمولا قهرمانان خود را در مسیر رستگاری قرار داده و نهایتا ماجرا را با مرگ آنها تمام میکنند.
The Saga of Ragnar Lothbrok (حماسهی راگنار) همانطور که از اسمش پیداست راگنار را در مرکز داستان به عنوان بزرگ خاندان یک خانوادهی ایسلندی قرار میدهد و در کنار آن به پادشاهیهای مختلف و روابط گوناگون میان آنها میپردازد. این حماسه همانطور که انتظار میرود، در انتها با مرگ قهرمانش به پایان میرسد.
یک جملهی معروف دربارهی رگنار هست که میگوید “خوب برای دوستانش و بیرحم برای دشمنان”
داستان حماسهی راگنار با نشان دادن دوران کودکی اسلاگ آغاز میشود. زنی که در آینده به عنوان دومین همسر راگنار با او ازدواج میکند. بر اساس این داستان، اسلاگ فرزند سیگرد و برینهلد است. سیگرد یک قهرمان اژدهاکش افسانهای است و برینهلد یک والکری جادویی که از دل اسطورههای ژرمن بیرون آمده. اسلاگ در سه سالگی پدر و مادرش را از دست میدهد و ادامهی زندگیاش را در نروژ و تحت مالکیت یک خانوادهی فقیر سپری میکند.
خانوادهی جدید اسلاگ اسم او را به Kraka (کلاغ) تغییر میدهند و هویت پدر و مادرش را از دیگران پنهان میکنند. همزمان، راگنار را داریم که پسر یک شاه دانمارکی به نام سیگرد است و از کودکی بسیار خوشتیپ و البته علاقمند به هنرهای رزمی بوده. یک جملهی معروف دربارهی رگنار هست که میگوید “خوب برای دوستانش و بیرحم برای دشمنان” و در حقیقت جنگجویان بسیار کمی میتوانند با او برابری کنند و پا به پای راگنار بجنگند.
اولین ماجراجویی راگنار، کمک او به هروت ارل گوتلند (Herrut jarl of Gotaland) برای از بین بردن یک اژدها بود. هروت به او یک لباس پشمی جدید با زرهی مقاوم هدیه داد که در مبارزه با اژدها از آن استفاده کند و از قطرههای داغ و سوزان خون اژدها در امان بماند.
بعد از شکست دادن اژدها، راگنار در ازای این پیروزی بزرگ توانست با ثورا (Thora) دختر هروت ازدواج کند. راگنار از طریق ثورا صاحب دو پسر به نامهای ایرک (Eirek) و اگنار (Agnar) شد. بعد از اینکه ثورا بیمار شد و در بستر بیماری مرد.
راگنار در کمال دلشکستگی و ناراحتی، با خشم و درد بسیار شروع به تاخت و تاز کرد و از سرزمینها و آبادیهای نزدیک به خودش در نروژ خونریزی و نابودی را آغاز کرد. در یک تابستان و در میان این یورشها، راگنار به محل زندگی کاراکا (Kraka یا همان اسلاگ) جمله کرد و طی اتفاقی با او آشنا و محو زیبایی او شد. راگنار یک معما برای تست خرد و زکاوت کاراکا پیش روی او میگذارد و کاراکا نیز در این آزمون موفق میشود.
راگنار و اسلاگ صاحب فرزندان زیادی شدند. اولین آنها آیوار بیاستخوان بود. بیماری مادرزادی آیوار که موجب ضعیف بودن استخوانهایش یا به اصطلاح بیاستخوانی او شده بود، نتیجهی طلسمی بود که روی اسلاگ از پیش گذاشته شده بود. طلسم در صورتی که همسر اسلاگ در شب ازدواجش بسیار مشتاق باشد و خود را علاقمند نشان دهد، فعال میشد و از همین جهت میتوان راگنار را مقصر وضعیت جسمانی آیوار دانست.
بیورن آهنین، هیتسرک و روگنوالد (Rognvald) به ترتیب پسران بعدی راگنار و اسلاگ پس از آیوار هستند و هر یک ماجراها و داستانهای جذاب و شنیدنی خود را دارند. تمام این مدت، راگنار اسلاگ را به عنوان یک دختر سادهی فقیر به نام کاراکا میشناسد و از هویت واقعی او و پدر و مادرش خبر ندارد. از همین رو تصمیم میگیرد که با دختر یک شاه سوئدی ازدواج کند و اسلاگ را در جریان این تصمیم قرار میدهد.
حالا اسلاگ که خود را در آستانهی از دست دادن راگنار میبیند و نامزدی راگنار و شاهزادهی سوئدی را مشاهده میکند، حقیقت ماجرا را دربارهی خودش و پدر و مادرش میگوید. حتی دربارهی فرزند بعدیشان به راگنار اطلاع میدهد که پسر خواهد بود و یک مار در چشمهایش خواهد داشت. همانطور که احتمالا حدس زدهاید، فرزند بعدی راگنار و اسلاگ سیگرد ماردرچشم بود. در ادامهی معاملهی ناقص و ناتمام ماندهی راگنار با سوئدیها، اریک و اگنار پسران ارشد راگنار از همسر اولش با پادشاهی سوئد وارد جنگ میشوند.
آنها در مییابند که یک گاو جادویی از سپاه سوئدیها محافظت میکند. اسلاگ اسم خود را به رندالین (Randalin) تغییر میدهد و همراه با پسرانش به جنگ با سوئدیها میرود. کمک اسلاگ که حالا با اسم رندالین شناخته میشود با پسرانش، موجب عوض شدن بازی و شکست سوئدیها میشود. در ادامهی داستان و بعد از تمام شدن ماجرای جنگ با سوئد، راگنار تصمیم میگیرد تنها با دو کشتی به انگلستان حمله کند.
تصمیمی که بسیار احمقانهتر از آن بود که شخص افسانهای و عاقلی مثل راگنار بخواهد اتخاذ کند. راگنار بعد از یورش حماقتآمیزش با دو کشتی به سمت انگلستان، در بند شاه الا زندانی شد و همانطور که احتمالا میدانید در چاه مارها انداخته و کشته شد.
کشته شدن راگنار به دست شاه الا در نورثامبرا، پادشاهی مناطق شمال جزیرهی بزرگ انگلستان، موجب به خشم افتادن فرزندان او شد. پسران راگنار طی یک حملهی رعدآسا و خونین به انگلستان حمله کردند و شاه الا را با برگزاری رسم عقاب خونین کشتند. عقاب خونین روشی برای اعدام است که در آن به طرز وحشیانه و بسیار خشنی، دندههای شخص اعدامی با شکافته شدن کمرش از پشت در میآیند و مثل بالهای عقاب روی شانههایش قرار میگیرند.
داستان پسران راگنار | The Tale of Ragnar’s Sons
به دنبال داستان قبلی، جایی در میان قرن سیزدهم و چهاردهم میلادی، دوباره در آیسلند، داستان پسران راگنار (Ragnarssona þáttr) نوشته شد. این کتاب به دنبال محبوبیت و آوازهی پرشکوه حماسهی راگنار که پیش از آن نوشته شده بود، نوشته شد و داستان وایکینگها را وسیعتر از قبل در نروژ و انگلستان و بالتیک (سرزمینهای اطلاف دریای بالتیک شامل دانمارک، فنلایند، سوئد، لهستان و …) روایت کرد.
در همان خطهای ابتدایی داستان پسران راگنار آورده شده که راگنار فرزند شاه هرینگ (Kings Hring) است که سرزمینهای بزرگی در سوئد و دانمارک دارد و بعد از مرگش فرمانروایی آنها به راگنار رسیدهاند. به دنبال راگنار که بر مناطقی در دانمارک و سوئد پادشاهی میکرد، پسران آن دارای امپراطوریهای متعددی در سرتاسر انگلستان، دانمارک، آلمان، سرزمینهای بالتیک، سوئد و نروژ بودند.
اریک و راگنار که مادرشان ثورا همسر اول راگنار بود و همچنین آیوار بیاستخوان، بیورن آهنین، هیتسرک و سیگرد ماردرچشم که از همسر دوم راگنار یعنی اسلاگ بودند. هر یک از اینها در مناطقی که اسم برده شد دارای پادشاهیهای کوچک و بزرگی بودهاند که داستان تمامیشان در The Tale of Ragnar’s Son روایت شده است. داستان پسران راگنار اغلب المانهای روایی موجود در حماسهی راگنار را در خود دارد. اما به طور کلی با مرگ راگنار در پایان داستان قبلی و آثار مخرب مرگ او برای انگلستانیها با حملهی انتقامجویانهی پسرانش به انگلستان، جای پای راگنار در تمامی قسمتهای داستان پسران راگنار وجود دارد و حضور معنوی آن در وجود پسرانش حس میشود.
شعری در وصف راگنار | Ragnarsdrápa
در میان تمامی آثار ادبی و تاریخی قرن سیزدهم که راگنار در آنها به عنوان یک پادشاه و قهرمان وایکینگ حضور دارد، یک شعر اسکالدی نورسی (اسکالد به نوعی قالب شعری و سرودهی باستانی در مناطق نورس گفته میشود) بیشتر از همه جلب توجه میکند.
شعری به نام Ragnarsdrápa که در قرن نهم توسط یک شاعر درباری به نام برگی بوداسان (Bragi Boddason) در وصف راگنار لودبروک سروده شده است. برگی این شعر را پس از دریافت یک هدیه از شخصی به نام راگنار سرود و با توجه به یک شعر قدیمی دیگر در نورس که به راگنار اشاره میکند، میتوان آن را راگنار لودبروک دانست.
این هدیه، یک سپر چوبی بود که روی آن با نقاشی و کندکاریهای بسیار زیبا تزیین شده بود. برگی در وصف صحنههای حماسی و اسطورهای موجود در نقشها و همچنین انتقال احساس خود از تجربهی به یاد ماندنی و خاطرهانگیزی که در ملاقاتش با راگنار داشته، اثر هنری و ادبی خاص و منحصربهفردی را به نام Ragnarsdrápa از خود به جای گذاشت.
اما متاسفانه نمیتوان با قاطعیت دربارهی اینکه این راگنار همان راگنار لودبروک معروف بوده یا اینکه فقط یک شخص عادی به نام راگنار بوده صحبت کرد. در هر صورت برگی بوداسان یک شاعر تاریخی بسیار معروف است که ملاقاتش با راگنار – در صورتی که همان راگنار معروف بوده باشد – قطعا اتفاق جالبی در تاریخ قهرمانان نورس بوده.
ترانهی مرگ راگنار | Krakumal
در قرن دوازدهم یک شاعر اسکالدی معروف در نورس قدیم میزیسته است که کراکومال (Krakumal) نام داشته. اسم او به معنای «واژههای کلاغ» است و وقتی که تصمیم گرفته دربارهی راگنار افسانهای شعر بگوید، روی یکی از خاصترین قسمتهای زندگی او یعنی ماجرای مرگ او تمرکز کرده.
کراکومال ماجرای به دام افتادن راگنار توسط شاه الا و به کام مرگ کشاندنش در چاه پر از مار را در قالب اشعار اسکالدی به زبان نورس قدیم درآورده و آن را ترانهی مرگ رگنار مینامد.
این شعر با جزئیات زیادی به وصف خوابیدن راگنار در میان تعداد زیادی از مارهای سمی میپردازد و چگونگی مرگ بسیار آهسته و دردآورش را روایت میکند. اشعاری که در این هنگام از زبان راگنار به عنوان ترانههای مرگ او خوانده میشوند، تاثیرگذارترین قسمت این شعر را تشکیل میدهند.
کراکومال مدعی بود اشعار به زبان آمده توسط راگنار در این شعر را خود راگنار سروده است. اما در حقیقت این موردی است که میتوان در واقعی بودنش تردید کرد. قسمتهایی از شعر که در قالب ترانهی مرگ از زبان راگنار خوانده میشود، مثل دیگر قسمتهای شعر کراکومال دارای ادبیات نورسی قرن دوازدهم است.
اگر فرض کنیم که راگنار واقعا یک شخصیت تاریخی است، پس حداقل در قرن نهم زندگی کرده است و ادبیات قرن نهم تفاوتهای بسیاری با ادبیات قرن دوازدهم دارند. از همین رو نمیتوان ادعای متعلق بودن قسمتهایی از این شعر به خود راگنار لودبروک را تایید کرد.
اما در کل ترانهی مرگ راگنار شعر بسیار شنیدنی و تاثیرگذاری است که بسیاری از مردم شمال اروپا که زبان نورسی را میدانند، آن را برای خود میخوانند و به فرزندان خود یاد میدهند. راگنار در آخرین دقایق مرگ خودش در ته چاه پر از مار، پیروزیها و نبردهای افسانهایاش در گذشتهها را یادآوری میکند و با تمام افتخار از پادشاهی خودش حرف میزند.
او حتی نسبت به آینده ابراز امیدواری میکند و به دیگران اطمینان میدهد که پسرانش انتقام او را خواهند گرفت. راگنار در انتها دربارهی استقبال اودین از او در تالار والهالا میگوید و سپس فریاد میزند که “من باید درحال خندیدن بمیرم” و با صدای بلند شروع به خندیدن میکند. از طریق این لینک میتوانید کراکومالخوانی یک جوان دانمارکی را در یوتیوب تماشا کنید.
اتفاقاتی که راگنار از آنها به عنوان حماسههای قدیمیاش حین مردن یاد میکند، هیچ نقطه اشتراکی با داستانهایی که سالها بعد از آن در حماسهی راگنار و داستان پسران راگنار روایت شدهاند، ندارند. از همین رو میتوان اینگونه برداشت کرد که بدون شک یکی از این دو منبع دربارهی یک راگنار خیالی صحبت میکنند. در صورتی که ممکن است تمامی راگنارهای موجود در همهی منابع، افسانه باشند.
راگنار لودبروک در منابعی که پیشتر عنوان کردیم حضور بسیار عمیقی دارد و توانسته به طور کامل شخصیتی اسطورهای بر جا بگذارد. هرچند هنوز دربارهی واقعی بودن او و وجود شخصی معروف به نام راگنار لودبروک پیش از این که این اسم به این اندازه معروف شود، شک و تردید وجود دارد، اما منابع بیشتری هم وجود دارند که هم از لحاظ حماسی-اساطیری و هم از منظر تاریخ به آن پرداختهاند و وجود او را تایید کردهاند.
علاوه بر حماسهی راگنار و داستان پسران راگنار، دو داستان دیگر در قالب سبک fornaldarsogur وجود دارند که رد پای راگنار لودبروک را در خود دارند. اولی Bósa saga ok Herrauðs است که حوالی سال ۱۳۰۰میلادی نوشته شده.
در این کتاب داستان زندگی هرائوتس را روایت میکند. هرائوتس پدر ثورا، همسر اول راگنار لودبروک است. دومی Hálfdanar saga Eysteinssonar است که در اوایل قرن چهاردهم نوشته شده و داستان نوهی نوهی سیگرد ماردرچشم (پسر آخر راگنار طبق حماسهی راگنار) را روایت میکند. علاوه بر این موارد، در Bárðar saga Snæfellsáss شخصیتی به نام راکنار (Raknarr) وجود دارد که از بعضی زوایا شباهتهایی با راگنار لودبروک دارد.
رد پای راگنار را در اشعار اسکالدی نورس هم میتوان پیدا کرد. یکی از این اسکالدهای بسیار قدیمی نام Háttalykill نام دارد که در سال ۱۱۴۲میلادی توسط یک یارل (Jarl. سمت ارشد حکومتی در نروژ قدیم و به آن ارل نیز گفته میشود) به نام روگنوالدر کالی کالسن (Rognvaldr Kali Kolsson) نوشته شده است. یکی مرد آیسلندی به نام Hallar Borarinsson نیز در سرودن این اسکالد با روگنوالدر مشارکت داشته.
حضور راگنار در این اسکالد تنها به چند قسمت کوتاه ختم میشود. اما در کنار راگنار و نزدیک به همین قسمتها به یک فرد بیاستخوان و همچنین ملاقات راگنار با شاه الا نیز اشاره میشود. بیشتر از این جزئیات دیگری درباهی داستان راگنار در این اسکالد وجود ندارد و چیز جدیدی به مجموعهی داستانهای راگنار اضافه نمیکند.
افسانهی راگنار طی چند داستان حماسی معروف که طی چندین سال در اروپا به شهرت بینظیری دست یافتند، تنها محدود به زبان نورس قدیم نبود و فراتر از زبان قدیمی نورس، در دانمارک، انگلستان و فرانسه در منابعی به زبان لاتین نیز یافت شده است.
یکی از این منابع لاتین The Gesta Normannorum ducum است که در قرن یازدهم میلادی توسط شخصی به نام Norman monk William نوشته شده و ماجرای راگناری را روایت میکند که به تخت پادشاهی خودش در دانمارک تکیه زده درحالی که پسرش تمامی فرانسه را به خاک و خون میکشد.
وجود تفاوت میان داستانهای اصلی راگنار و خط داستانی این منابع به خوبی پیداست. در سال ۱۱۴۰ میلادی کتابی به نام Brevis historia regum Decie در دانمارک نوشته شد که ماجراهای پادشاهان دانمارک را در خود جای داده بود و به یکی از پسران راگنار به عنوان فاتح و پادشاه جدید دانمارک پرداخته بود.
در کتابی دیگر به نام De infantia Sancti Edmundi که در اواسط قرن دوازدهم میلادی در انگلستان نوشته شده، راگنار به همراه سه پسرش لشگر دانمارکیها را برای حمله به سمت انگلستان رهبری میکند. این میتواند اشارهای داشته باشد به واقعهی تاریخی حملهی سپاه بزرگی از وایکینگها به انگلستان و پهلو گرفتنشان در ساحل آنگلیای شرقی (East Anglia) در سال ۸۶۵ میلادی با هدف نابودسازی تمامی پادشاهیهای آنگلوساکسونی در انگلستان.
یک منبع فرانسوی به نام Annals of St. Bertin مربوط به قرن نهم میلادی وجود دارد که به حملهی وایکینگها به شهر پاریس در سال ۸۴۵ میلادی میپردازد. این حمله را شخصی به نام Reginherus وجود دارد که شباهتهای بسیاری با راگنار لودبروک دارد. وایکینگها در نهایت مبلغ هنگفتی را از حاکم فرانسوی پاریس که چارلز (Charles the Bald) نام داشت گرفتند و در ازای این شیرینی بزرگ، پاریس را ترک کردند.
چارلز بین سالهای ۸۴۰ تا ۸۷۷ میلادی طبق اسناد تاریخی حکومت کرده است. این اتفاق در سریال وایکینگها به نمایش درآمده است. سریال Vikings با هدف سرگرمی تولید شده و یک مستند تاریخی نیست. قسمت مربوط به حملهی پاریس نیز دارای جزئیاتی است که در تاریخ واقعی رخ ندادهاند.
برخلاف راگنار تاریخی که طی این نبرد در موضع ضعف کامل قرار داشت و خسارات زیادی را متحمل شد، راگنار سریال کلک بسیار جالبی را سوار کرد و با تظاهر به کشته شدن و درخواست پسرش بیورن برای برگزاری مراسم تدفین مسیحی (راگنار در سریال غسل تعمید داده شده بود) برای او، وارد دروازههای شهر شد و به یکباره با سپاهیانش شهر را فتح کرد.
اصلیترین منبع لاتین که صفحات بسیاری را صرف پرداختن به راگنار لودبروک کرده، کتاب Gesta Danorum (Deeds of the Danes، کردار دانمارکیها) است که در اوایل قرن ۱۳ میلادی توسط ساکسو گراماتیکوس نوشته شده.
در این داستان راگنار ماجراجوییهای بسیاری را در سرتاسر دانمارک و نروژ پشت سر میگذارد. در یکی از این ماجراجوییها لاگارتا را ملاقات میکند. به نظر میرسد لاگرتا (Lagertha یا Lathgertha) لاتینشدهی اسم نورسی و قدیمی Hlaðgerðr باشد.
لاگرتا به خاطر سریال Vikings نسبت به دیگر همسران راگنار شهرت بسیاری کسب کرده است اما به جز Gesta Danorum در هیچ منبع دیگری از او اثری یافت نشده. لاگرتا اینگونه در این کتاب توصیف شده:
یک سلحشور دلیر و در عینحال یک دوشیزه. شجاعت یک مرد را دارد و جلوتر از همه درحالی که موهای بلندش روی شانههایش افتادهاند، همشانه با دلیرترین سلحشوران میجنگد. در شگفتم که هیچکس مانند او نیست.
Deeds of the Danes
راگنار با لاگرتا ازدواج کرد اما مدتی بعد به خاطر عدم اعتماد از او جدا شد. در ادامه شخصیت نامآشنای ثورا وارد داستان شد و راگنار را وارد حماسهای بزرگ برای شکست دادن دو اژدها کرد. پس از مدتی ثورا مرد و راگنار اصطلاحا به سیم آخر زد و به یورش و چپاول شهرها و روستاهای کوچک و بزرگ پرداخت. درست مشابه اتفاقی که در داستانهای قبلی برای راگنار بعد از مرگ همسر اولش (ثورا) رخ داده بود.
در میان این حملهها و جنگها، راگنار با سوانلوگا (Swanloga) آشنا شد و با او ازدواج کرد. اما در رابطه با سوانلوگا هم بخت با راگنار یار نبود. سوانلوگا خیلی زود مریض شد و در بستر بیماری مرد. سپس راگنار سیل خشمش را به سوی انگلستان جاری کرد.
او در پادشاهی نورثامبریا، شاه هیم (King Hame) پدر شاه الا را کشت. بعد از آن، شاه الا که به دنبال انتقام قتل بیرحمانهی پدرش بود، همدستان راگنار را در میان ایرلندیها پیدا کرد و کشت. راگنار مجددا افرادی را گرد هم جمع کرد و به شاه الا حمله کرد اما موفق نشد و داستان معروف چاه پر از مار و به دنبالش انتقام خونین پسران راگنار اتفاق افتاد.
یکی از اضافیات منحصربهفرد Gesta Danorum که مانند لاگرتا برای اولین بار اتفاق میافتاد، اوبه (Ubba یا Ubbe) پسر راگنار بود. فرزندی که ثمرهی رابطهی نهچندان عاشقانه و مطلوب راگنار با دختر یک کشاورز بود. اوبه همچنین در یک منبع دیگر به نام Annals of St. Neotts نوشته شده در قرن ۱۲میلادی نیز حضور دارد. در این کتاب او برادر آیوار است و هردو به عنوان پسران راگنار معرفی شدهاند.
آیا راگنار در تاریخ یک پادشاه بود؟
اژدها و دیگر المانهای فانتزی و جادویی که اغراقهای ادبیاتی محسوب میشوند و رنگ و لعاب بهتری به داستانهای حماسی و افسانههای ادبی میبخشند به کنار، سوال اصلی این است که راگنار واقعی است یا نه؟
هنوز هم با وجود بررسی کردن تمامی این منابع و اسناد، قاطعانه پاسخ دادن به این سوال غیرممکن جلوه میکند. وجود تنوع در میان منابع و ناهماهنگ بودن آنها باعث شده در تطبیق دادن این داستانها و شخصیتها عاجز بمانیم. مخصوصا وقتی بین تاریخ به وقوع پیوستنشان دههها و یا حتی در بعضی موارد سدهها فاصله وجود دارد و با اسمها و شخصیتهای کاملا متفاوتی طرفیم.
حوادثی مثل حملهی پاریس در سال ۸۴۵ واقعی هستند و اسناد تاریخیشان تمام و کمال موجودند. وجود شاهی به نام الا در قلمروی نورثامبریا در حوالی سال 866 میلادی همزمان با حملهی وایکینگها به قلمروهای انگلوساکسونی نیز یکی دیگر از موارد تاریخی و مستند درون این داستانها است.
اما تا جایی که میدانیم و شواهد تاریخی پیداست، حملهی بزرگ وایکینگها به انگلستان با صدها کشتی و هزاران جنگجو، هیچ ربطی به گرفتن انتقام مرگ هیچیک از فرماندههایشان ندارد. در کتاب The Anglo-Saxon Chronicle که در ۸۷۰ و ۸۷۱ میلادی نوشته شده است، هینگوار (Hingwar) و هوبا (Hubba) به عنوان فرماندهان لشگر بزرگ وایکینگها معرفی شدهاند و شخصی به نام هلفدن (Halfdene) نیز در میان آنها حضور دارد.
آنها در این داستان دارای روابطی با پسران راگنار از جمله آیوار بیاسخوان و اوبه هستند اما در منابع پس از آن که طی اعصار بعدی نوشته شدهاند، هیچ اشارهای به این رابطهها نشده است. هلفدن نیز به طریقی میتواند نمایانگر اسم هیتسرک که یک اسم سنتی در نورس قدیم است باشد. مرگ شاه الا نیز در Anglo-Saxon Chronicles آورده شده است. شاه الا طی حملهی بزرگ وایکینگها و در هجوم نیروهای وایکینگ به شهر یورک در سال ۸۶۷ کشته شده است. او در وسط میدان جنگ و در حین نبرد کشته شد و هیچ خبری از برگزاری مراسم عقاب خونین و شکنجه کردنش با بیرون کشیدن دندههایش، شبیه آنچه در حماسهی راگنار دیدیم، نبود.
اشخاصی که در تاریخ به راگنار شباهت دارند
اینطور که از شواهد پیداست، هیچ شخصی در تاریخ نیست که افتخارات و داستان زندگیاش با راگنار قصهها مطابقت صددرصدی داشته باشد. بیشتر شبیه این است پس از اتفاقات قرن نهم و حملهی بزرگ و خونین وایکینگها به انگلستان، داستانهای این نبرد در کنار بسیاری از حوادث نزدیک به آن در سالهای اخیرش، دست به دست توسط مردم چرخیدند و همیشه نیز سعی شده تا همهی قهرمانان را کنار هم زیر یک سقف جمع کنند.
خیلی از مورخین و پژوهشگران تاریخی علاقمند به حوزهی وایکینگها معتقدند که راگنار لودبروک به نمایندگی از چندین شخصیت تاریخی حماسهساز در تاریخ ادبیات این عصر حضور پیدا کرده است و توانسته از کالبد یک انسان عادی خارج شود و به اسطورههای غیرزمینی بپیوندد. علاوه بر راگنار، پسران او نیز از شهرت بالایی برخوردارند و برخلاف او دارای مدارک تاریخی بیشتری هستند.
به نوعی میتوان گفت شخصیتهای تاریخی بیشتری را میتوان با شخصیتهایی که در این داستانها تحت عنوان پسران راگنار شناخته شدهاند، مطابقت داد. کاندیدهای منتخبی که شانس زیادی برای منطبق شدن بر شاخصههای راگنار لودبروک افسانهای دارند، عبارتاند از چند شخصیتی که در ادامه آوردهایم. هوریکی شاه دانمارکی (King Horik I) که بین سالهای ۸۲۷ تا ۸۵۴ حکومت کرده و حملات متعددی را به سرزمینهای فرانسوی Louis the Pious ترتیب داده.
رگینفرید شاه دانمارکی (King Reginfrid) که در سال ۸۱۴ میلادی به قدرت رسید و در سال 845 گروهی از وایکینگها را جهت حمله به شهر پاریس رهبری میکرد. علاوه بر اینها که تمامیشان تاحدودی به داستانهای قبلی مربوط میشوند، شخصی به نام رگنال (Raghnall) وجود دارد که در سالنامههای ایرلندی (Irish Annals) نامش آورده شده و طبق آنچه در داستانهای ایرلندی دربارهاش نوشتهاند، بیشباهت به قهرمان داستان ما نیست.
پروندهی ما به پایان رسید اما نتوانستیم راگنار لودبروک را با قاطعیت کامل به یکی از شخصیتهای تاریخی بسط دهیم. با اینکه پیشتر دربارهی احتمال بالای تخیلی بودن این شخصیت توضیح دادیم، به هر حال چند شخصیت تاریخی معروفی را که میتوانند راگنار باشند را نیز اسم بردیم.
در صورتی که هر یک از این شخصیتها در حقیقت همان راگنار لودبروک قصهها باشد، ماجرا اینطور برای آنها رقم خورده که با اسم حقیقی خود در زندگیشان در ماجراجوییهای بسیاری حضور داشتهاند و حماسههای بزرگی خلق کردهاند، اما بعد از به سر آمدن عمرشان، با حبس شدن در واژهی راگنار لودبروک، وارد افسانهها و داستانهای اساطیری مردم اروپا شدهاند.
همانطور که گفتیم، وضعیت راگنار تفاوت بسیاری با شخصیتهایی که به عنوان پسرانش در داستانها آورده شدهاند، دارد. آنها در تاریخ اسناد بسیاری را از خود بر جای گذاشتهاند و اغلبشان را میتوان پادشاهان و قهرمانان واقعی تاریخ خطاب کرد.
اما اینکه پدرشان راگنار بوده یا اصلا برادر بودهاند یا نه، موردی است که نمیتوان پاسخ مشخصی برایش پیدا کرد. راگنار لودبروک هر کسی که بود، چه تاریخی چه خیالی، حالا بیشتر از هر قهرمان واقعی دیگری برای مردم جهان و به ویژه مردم شمال اروپا شناخته شده است.
چندین قرن است که در داستانهای گوناگون حضور دارد و تکرار برخی از داستانها و شاخصهها در منابع مختلف باعث شده کم کم این داستانها – حتی با اینکه افسانهای بیش نیستند. رنگ واقعیت به خود بگیرند و راگنار لودبروک را نه به عنوان یک شخصیت افسانهای بیرون آمده از تخیلات یک نویسندهی خلاق، بلکه یک قهرمان تاریخی فراموشنشدنی معرفی کنند.
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید