آشنایی با ۴ افسانه ترسناک در مناطق مختلف ایران
باورها و کتابهای ما ایرانیان پر است از داستانها و افسانههایی که میتوانند بستری پربار برای مدیومهای گوناگون باشند؛ افزون بر فرهنگ رسمی، فرهنگ غیر رسمی یا فولکور نیز نقشی باورنکردنی در گستردگی ادبیات داستانی ایران دارد.
باورها و کتابهای ما ایرانیان پر است از داستانها و افسانههایی که میتوانند بستری پربار برای مدیومهای گوناگون باشند؛ افزون بر فرهنگ رسمی، فرهنگ غیر رسمی یا فولکور نیز نقشی باورنکردنی در گستردگی ادبیات داستانی ایران دارد. فولکور را میتوان انبوههای از داستان، سنت، باور، افسانه و موسیقی دانست که ویژه یک گروه قومی بوده و در گذر تاریخ به صورت سینه به سینه منتقل گشته است؛ اقوام گوناگون تلاش کردهاند با ساخت این مجموعه فرهنگی، تاریخ و قهرمانان خود را زنده نگاه بدارند. با توجه به گوناگونی قومی فراوان در ایران، این کشور مجموعه گستردهای از داستانها و افسانههای قومی را درون جغرافیای گسترده فرهنگی خود، جای داده است.
پژوهش و خوانش داستانهای محلی نه تنها شیرین بوده بلکه آدمی را با اندیشهها، متالوژی و تاریخ ایلها و قومها نیز آشنا میسازد. در روزگاری که حتی برجستهترین کتابهای ادبیات ما در گنجه مانده و خاک میخورند، فولکورهای ایرانی با شتابی سرسامآور به سوی گرداب فراموشی رهسپارند. ساخت بازی ویدیویی با سوژه قرار دادن این داستانها و یا اضافه شدن فولکور به بازیها میتواند تا اندازه بسیار زیادی جلوی این زیان فرهنگی را بگیرد. در این نوشتار به معرفی برخی از موجودات و داستانهای ترسناک محلی خواهیم پرداخت که میتوانند سوژه ساخت یک بازی ترسناک باشند. پر آشکار است که به دلیل گستردگی داستانها و هیولاها، تنها به برخی از ایشان پرداخته خواهد شد.
اَلازنگی

همواره باید در زندگی بیدار آگاه بود، چرا که نمیدانیم در پشت این کالبد انسانی چه اهریمنی زندگی میکند.
در میان جنگلهای انبوه بلوط و کوههای سر به فلک کشیده زاگرس، دیوی اهریمنی زندگی میکند که مردمان بختیاری به آن باور دارند. روزها و در پناه نور خورشید، سرزمینهای بختیاری مالامال است از زندگی، مهربانی و مهر؛ و اما زمانی که نور ماه نوید گسترش دامان سیاه شب را میدهد، موجودی آدمخوار آماده میشود تا به شکار انسان برود. او دیوی است که میتواند ریخت خود را دگرگون کرده و در قامت آدمیزاد به انسان نزدیک شده، او را بفریبد و خوراک خود کند. درباره ریشه این افسانه دو دیدگاه وجود دارد؛ یکی بر آن است که الازنگی داستانی است کهن که از دوران عیلامیان برجای مانده و دیگری بیان میدارد الازنگی و به طور کلی دیوها، مردمانی بودند که پیش از آریاییان در فلات ایران میزیستهاند. از آنجایی که بومیان این سرزمین مردمانی ددمنش و دارای باورهای بتپرستی بودهاند، با آریاییهای مهاجر که تنها یک خدا را پرستش میکردند در جنگ و ستیز به سر میبردند. آنچنان که از شاهنامه برمیآید، بومیان مردمی بدوی بوده و رنگ پوست تیره داشتهاند چونان که آریاییان به ایشان دیوه میگفتهاند چرا که واژه دیوه به معنای سیاه رنگ است. در شاهنامه فردوسی آورده شده:
سرش چون سر پیل و مویش دراز | دهان پر ز دندانها چون گراز
دو چشمش سفید و لبانش سیاه | تنش را نشایست کردن نگاه
دیدگاه دوم از آن جهت بنمایه استوارتری مییابد که بدانیم در سنگنبشته خشایارشا آمده است:« منم خشایارشا، چون من پادشاه گشتم، به خواست اهورامزدا، این سرزمین را زدم و آنها را در جای خود نشاندم و در این سرزمینها جایی بود که دیوان آن را پرستش میکردند، پس از آن به خواست اهورامزدا این دیوان (دیوخانه) را ویران کردم و فرمان دادم دیوان را نباید پرستیده شوند.» با توجه به این سنگنبشته میتوان بیان داشت ایرانیان باستان، بومیان ایران را دیو میخواندهاند؛ پس میتوان بیان داشت که الازنگی نیز ریشه در این نکته دارد. از این گذشته ویژگیهای ظاهری الازنگی با توصیفی که از بومیان فلات ایران میشود، همخوانی دارد. الازنگی بدنی تنومند، سیاه و پر از مو دارد و با دهانی پر از دندانهای تیز و پنجههایی کشنده آماده است تا انسان را سلاخی کند.
درباره الازنگی داستان و یا آنگونه که بختیاریها میگویند مَتَلی به نام تَمِتی یا ماه تیتی وجود دارد که هفت خواهر گرفتار این دیو بدسرشت میگردند. الازنگی تلاش میکند با فریب، آنها را به کام مرگ فرستاده و کام خود را به گوشت ایشان شیرین کند اما تمتی با زخم کردن دست خویش و نمک پاشاندن بر آن بیدار میماند و با هوشمندی، جان خود و خواهرانش را نجات میدهد.
آل

ردپای تاریخ و یورشهای ویرانگر بیگانگان را میتوان در افسانهها نیز یافت.
این افسانه در بیشتر نواحی ایران وجود داشته و نمیتوان آن را ویژه قومی دانست اما در میان لرها و کردها، نمود بیشتری دارد؛ امکان ندارد که دوست لری داشته باشید که تا کنون از جمله «آل برده لیش» استفاده نکرده باشد!
آل پیرزنی است استخوانی با بینی گلی، چشمانی آتشبار، صورتی سرخ و سبدی در دست. او به این دلیل سبدی در دست دارد که بتواند پس از کشتن قربانی، جگر و شش او را در آن بگذارد. قربانی آل، زنان باردار است و آل پس از کشتن او، با چاقوی خود که تیغهای آبی رنگ دارد و هرگز کند نمیشود، جگر قربانی را از شکم بیرون میکشد و به سوی نزدیکترین جوی یا چشمه آب میرود تا بتواند جگر را شسته و بخورد. به همین دلیل در افسانهها آمده که زنان باردار نباید در نزدیکی چشمه یا رودخانه باشند چرا که در این صورت به هدفی آسان برای آل بدل میشوند. در گوشه و کنار ایران، باورهای گوناگونی درباره این موجود وجود دارد. گروهی باور دارند که آل فرزند تازه چشم به جهان گشوده را ربوده و با بچه خود عوض میکند؛ درباره برخی جزییات کار آل نیز تفاوتهایی به چشم میخورد برای نمونه در برخی شهرهای ایران بر این باورند که آل، قلب و نه جگر زن باردار را میخورد.
درجستجوی ریشه افسانه آل به مطالب شگفتانگیزی برمیخوریم. جنگجویان آمازون گروهی از زنان بودند که به دور از مردان زندگی میکردند. در شاهنامه و همچنین متالوژی یونان به ایشان اشاره شده و در خان نهم هرکول، پسر زئوس با زنان آمازون میجنگد. این زنان بیاندازه خونخوار و جنگجو بودند و در نظام طبقاتی ایشان، مردان جایی نداشتند. آمازونها روزگار خود را با تاراج و غارتگری به سر میبردند و یافتههای باستانشناسی، وجود ایشان را تایید میکند. سرزمینی که ایشان در آن زندگی میکردند از روسیه تا قفقاز را در بر میگرفت. یکسان بودن نام آل با آلانها نیز میتواند در ریشهشناسی این افسانه به ما کمک کند چرا که در منابع تاریخی به یورش آلانها به ایران اشاره شده است؛ نخستین بار در زمان شاهنشاهی بلاش یکم ایران درگیر جنگ با ایشان شد. به نظر میرسد به دلیل جنگآوری، بیرحمی و برتر دانستن زن در سنجش با مرد، این گروه همواره به دیگران یورش برده و با جنایت و غارت، فرزندان ایشان را میربوده و اگر کودک پسر میبود او را میکشتند و فرزند دختر را با آداب و رسوم خود بزرگ میکردند. با درک این موضوع و مشاهده یکسان بودن برخی رفتارهای این گروه با افسانه آل، میتوان ریشه این داستان ترسناک را این گروه از زنان جنگجو و خونریز دانست.
در سال ۱۳۸۹ قرار بود یک بازی ویدیویی با سوژه قرار دادن آل ساخته شود که هیچگاه اینگونه نشد.
شاهماران

گفته میشود پولکی که در لباس محلی زنان برخی اقوام ایران به کار گرفته میشود نمادی از شاهماران است.
شاهماران افسانهای است که در میان مردمان آناتولی و همچنین کردها، لرها و آذریهای ایران وجود دارد. او بدنی نیمهانسان و نیمه مار داشته و به عنوان ایزدبانوی دانایی، برکت و آبادی شناخته میشود. به نظر میرسد شاه ماران و مدوسا هر دو یکی باشند و مردم فلات ایران، آناتولی و یونان از آن برداشت متفاوتی دارند. اسطورههای موازی در فرهنگهای گوناگون وجود داشته و اینگونه مینماید که شاهماران نیز یکی از آنهاست. درباره این موجود دو داستان برجای مانده که هر دو تا اندازه بسیاری یکسان هستند و در برخی جزییات با یکدیگر تفاوت دارند؛ این بدان معناست که یکی از داستانها ریشه و اصل بوده و دیگری وام گرفته شده است. به نظر میرسد که داستان جاماسپ، قصه اصلی در رابطه با شاهماران باشد.
جاماسپ به همراه دوستانش برای برداشت عسل به غار میرود اما دوستانش شیرینی عسل را به شیرینی دوستی ترجیح داده و او را در غار رها میکنند. جاماسپ درمانده در غار به دنبال راه فرار میگردد که ناگاه به درون باغی رویایی گام میگذارد؛ در این بهشت گمشده هزاران مار زندگی میکنند. در این میان ماری نیمهانسان که شاه همه مارها میباشد به جاماسپ مهر ورزیده و او را پناه میدهد. پس از مدتی جاماسپ به شهر خود برمیگردد و به شاهماران قول میدهد که هیچگاه از شهر مارها سخنی به میان نیاورد. پس از مدتی پادشاه شهر بیمار گشته و پزشکان برای او گوشت شاهماران توصیه میکنند. در همین راستا کسانی که گمان میرفت با شاهماران در ارتباط باشند دستگیر و شکنجه میشوند. جاماسپ زمانی که در مییابد خانوادهاش در گروگان پادشاه و وزیر ستمگر او هستند، شاهماران را لو میدهد. با لو رفتن شاهماران او را دستگیر کرده به کاخ پادشاه میآورند. جاماسپ شرمسار و با سری به زیر افکنده تلاش میکند حقیقت را به شاهماران بگوید. پس از آن شاهماران میگوید مرا به سه قسمت کنید؛ سر، تنه و دم. هرکس مغز مرا بخورد آگاه خواهد شد، هر که گوشت مرا بخورد بهبودی خواهد یافت و هر که دم مرا بخورد خواهد مرد. وزیر گوشت شاهماران را به پادشاه میدهد و مغز مار را خود میخورد و دم آن را به جاماسپ میخوراند. در این میان وزیر اشباهی سخت مرتکب میشود چرا که به جای سر شاهماران، دم او را میخورد به این دلیل که دم شاهماران نیز یک سر مار داشته است. بنابراین وزیر میمیرد و جاماسپ به دانش بزرگی دست پیدا میکند.
زار

بادی وزید و شمع جان مرا خاموش ساخت، بادی وزید و اهریمن بر من چیره شد.
آیا تا به حال به این اندیشیدهاید که ریشه « کلهاش باد داره» در کجاست؟ مردمان خونگرم جنوب ایران، داستانها و افسانههای ترسناک بسیاری دارند. یکی از تکاندهندهترین باورهای ترسناک، زار یا اهل هواست هر ساله مراسم بسیاری درباره آن برگزار میشود. مراسمی که در این باره برگزار میگردد، دارای یکسری رسوم، آیین، بخور و موسیقی ویژه است که همآوایی همه این عوامل نیازمند و ضروری خواهد بود. بادها گروههای گوناگونی دارند که پس از وارد شدن به کالبد آدمی، اندیشه و اختیار او را به دست میگیرند؛ شناسایی باد و یا زار تنها از عهده کسانی برمیآید که با نام بابا یا ماما شناخته میشوند. زار خطرناکترین نوع باد است که میتواند همه انسانهای ده سال به بالا را گرفتار خود کند. زار به این دلیل خطرناکترین نوع باد خوانده میشود که همراه خود یک جن را نیز به بدن انسان وارد میکند. به همین دلیل مراسمی که برای افراد درگیر با زار گرفته میشود دارای دو مرحله است؛ نخست خارج کردن جن و سپس پایین آوردن زار. قربانی کردن بز و ریختن خون آن در تشت و گذاشتن تشت خون در مراسم یکی از بایدهاست چرا که باور بر آن است که باد زار تا زمانی که خون نخورد، به سخن نخواهد آمد. پس از مدتی، فرد آلوده به هوا از تشت خون خواهد نوشید و پس از آن به عضویت اهل هوا در خواهد آمد. در این مرحله بابازار یا مامازار گفتگوی خود را با زار آغاز میکند؛ زار برای خروج از کالبد انسان خواستههایی مطرح میکند که در مراسم اهل هوا، سفره خواستن نامیده میشود. این خواستهها میتوانند لباس، خیزران و یا طلا باشند. اگر به هر دلیلی باد تن فرد را ترک نکند، به دلیل درخواستها و کنترل انسان توسط او فرد دیوانه و یا نابود میشود.
بادها از آنسوی خلیج همیشه فارس به سواحل ایران میرسند؛ هند، تانزانیا، عمان و عربستان از جمله جاهایی است که بادها از آن میآیند. درباره بادها و زار کتابی با نام اهل هوا نوشته غلامحسین ساعدی و همچنین مستندی به نام بادجن ساخته ناصر تقوایی وجود دارد که میتواند در این باره دانستنیها و دانش ارزشمندی ارائه کند.
هیولاها و افسانههای بسیاری وجود دارد به گونهای که میتوان در این باره هزاران نمونه آورد و نوشت؛ امروز تلاش شد گوشه کوچکی از پتانسیل فولکورهای محلی به نمایش گذاشته شود. در گوشه گوشه این گلستان خرمبهار، داستانها و حماسههای گوناگونی وجود دارد که میتوانند به بازی، فیلم و یا سریال بدل شوند. همانگونه که پیشتر گفته شد، به دلیل عدم نوشتن و سینه به سینه نقل گشتن ادبیات و فولکور داستانی، این گنجینههای گرانبها روی به فراموشی گذاردهاند؛ بنابراین اگر در شهر یا منطقه شما داستان و یا هیولایی محلی وجود دارد که گمان میکنید دیگران آن را نمیشناسند، در بخش دیدگاهها آن را با ما در میان بگذارید.
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید